جدول جو
جدول جو

معنی نقش آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

نقش آوردن
(غُ زَ دَ)
خال های مساعد و ورق های برنده آوردن در قمار. (یادداشت مؤلف). طاس آوردن در بازی نرد. دست آوردن در بازی ورق. به کام دل رسیدن. در کارها به مراد دل رسیدن
لغت نامه دهخدا
نقش آوردن
یاری دیدن یاری گرفتن، خوب آوردن در منگ یاری کردن اتفاق مساعد افتادن، آوردن برگ برنده در قمار و مانند آن: نقشش آورده بود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ مَ / مِ خوا / خا دَ)
نرم کردن. چیز سفت و سخت یا خشکیده را نرم و تر و تازه کردن:
به هنگام نان شیر گرم آوری
بدان شیر این چرم نرم آوری.
فردوسی.
رجوع به نرم به معنی املس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
ریش آوریدن. التحاء. (یادداشت مؤلف). روییدن ریش بر صورت کسی:
خفته چه باشی به خواب غفلت برخیز
پیش که ریش آوری درم نه و دینار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
حال تأثر دست دادن. متأثرشدن. سوختن دل به کسی یا حیوانی: بسبب قرابت نسبت و اتشاج لحمت برطایع و خلع او رقت آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 280). جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند و ایشان را نظری بر مجلس او افتاد و برحالت وی رقت آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا تَ)
عاشق شدن. عشق ورزیدن. عاشقی کردن. شیفته شدن: به این خوبی که آفتابست نشنیده ایم که کسی او را دوست گرفته باشد و عشق آورده. (گلستان سعدی).
هرکه می با تو خوردعربده کرد
هرکه روی تو دید عشق آورد.
سعدی.
قضاء لازمست آن را که بر خورشید عشق آرد
که همچون ذره در مهرش گرفتار هوا ماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََرْوْ)
پیش آوریدن. رجوع به پیش آوریدن شود، به حضور آوردن. به نزدیک آوردن. به خدمت آوردن. بردن نزد...:
دگر روز بنشست بر تخت خویش
چو دیوان لشکر بیاورد پیش.
فردوسی.
هر که را شعری بری یا مدحتی پیش آوری
گوید این یکسر دروغست ابتدا تا انتهی.
منوچهری.
خوردنیها بصحرا مغافصه پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی. (تاریخ بیهقی). متظلمان و ارباب رجوع را بخوانید، چند تن پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). آچارهای بسیار از دسترشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی). در پیش آوردن (فضل ربیع) فرمان چیست... مثال داد که وی را پیش آرند. عبداﷲ طاهر حاجبی را فرمود تا فضل ربیعرا پیش آورد. (تاریخ بیهقی). هدیه و سلاح از آن غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید در پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن. (تاریخ بیهقی ص 114).
دفتر پیش آرو بخوان حال آنک
شهره ازو شد بجهان کربلاش.
ناصرخسرو.
، عرض کردن:
آنکه را کاین سخن شنید ازش
باز پیش آر تا کند پژهش.
رودکی.
، عرضه کردن:
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر به میان شلکا.
رودکی.
چنین است آئین گردنده دهر
گهی نوش پیش آورد گاه زهر.
فردوسی.
هم اندر زمان چون گشاید سخن
به پیش آردآن لافهای کهن.
فردوسی.
به کارخویش خود نیکو نگه کن
اگر می دادخواهی، داد پیش آر.
ناصرخسرو.
زرق پیش آر چو زراق شود با تو
سربه سر باش و همی دار به مقدارش.
ناصرخسرو.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست.
سعدی.
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود.
سعدی.
کسی آزار درویشان تواند جست لاواﷲ
که گر خود زهر پیش آری بود حلوای درویشان.
سعدی.
، نزدیک آوردن. هوی ̍ تفجیل. (منتهی الارب) :
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم.
خسروی.
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آورد، گاه مهر.
فردوسی.
برخیز و فراآی و قدح پرکن و پیش آر
زان باده که تابنده شود زو شب تاری.
فرخی.
ای حجت بسیار سخن، دفتر پیش آر
وز نوک قلم درّ سخنهات فروبار.
ناصرخسرو.
چون در بگشادند قرص نان جوی و نمک پیش آوردند. (قصص الانبیاء ص 99) ، آغاز کردن. مبادرت ورزیدن. شروع کردن:
نفرمود کس را ز یاران خویش
که آرد یکی پای در جنگ پیش.
فردوسی.
کنون رزم کاموس پیش آوریم
ز دفتر به گفتار خویش آوریم.
فردوسی.
طلیعۀ لشکر دمادم کنید تا لشکر گاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم. (تاریخ بیهقی).
نه دانش باشد آن کس را نه فرهنگ
که وقت آشتی پیش آورد جنگ.
نظامی.
، از حد معمول جلوتر آوردن چیزی چنانکه به مجاور درآید.
- پیش آوردن شکم، کلان ساختن آن بسبب آبستنی یا فربهی. رجوع به کلمه پیش در معنی برو بالا شود.
، حاصل آوردن. محصول دادن. نتیجه دادن:
چه چیز است کآن ننگ پیش آورد
همان بد ز گفتار خویش آورد.
فردوسی.
یکی شادی آنگه رساند بمرد
که پیش آورد ده غم و رنج و درد.
اسدی.
جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت پیش نارد بیع او.
مولوی.
، ایجاد کردن:
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا.
قصار امی.
- پیش آوردن پاسخ یا سخن و جز آن، اظهار کردن آن. ابراز کردن آن:
چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش.
فردوسی.
ز گرشاسب آزادی آورد پیش
همان نیز خاتون از اندازه بیش.
اسدی (گرشاسب نامه).
یکی بندی ام شکوه آورد پیش.
سعدی.
- پیش آوردن چیزی را، مقدم آوردن. زودتر آوردن آنرا:
که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود ازآن برترآن پایه بیش.
فردوسی.
- پیش آوردن عذر (پوزش) و جز آن، تمهید کردن عذر (پوزش) و غیره:
بدین کار پوزش چه پیش آورم
که دلشان به گفتار خویش آورم.
فردوسی.
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش.
فردوسی.
جنگی که تو آغازی، صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی، عذری که تو پیش آری.
منوچهری.
سبیط سالی بخراج خواستن آمد و مهتر غسانیان را نام ثعلبه بود. از وی مهلت خواست و تنگدستی پیش آورد... (مجمل التواریخ و القصص).
چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی.
سعدی.
- پیش آوردن کسی را، بر سر او آوردن:
دلش پر ز اندیشۀشهریار
بدان تا چه پیش آردش روزگار.
فردوسی.
چه آورد پیشش بد روزگار
که چون بود با اومرا کارزار.
فردوسی.
صد بار ز من شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را آنچه کنند آرد پیش.
فرخی.
پس از چند سال آن نکوهیده کیش
قضا حالتی صعب آورد پیش.
سعدی.
افراث، پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. بکع، پیش آوردن کسی را چیزی که ناخوش آید او را. (منتهی الارب).
، نصیب ساختن:
ز گنج جهان رنج پیش آورد
از آن رنج او دیگری برخورد.
فردوسی.
گر بگذرد از تو یک بدش فردا
ناچاراز آن بترت پیش آرد.
ناصرخسرو.
گهی راحت کند قسمت، گهی رنج
گهی افلاس پیش آرد، گهی گنج.
نظامی.
غریبی که رنج آردش دهر پیش
به دارو دهند آبش از شهر خویش.
سعدی.
گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری.
سعدی.
، در نظر گرفتن. توجه یافتن:
ورت آرزوی لذت حسی بشتابد
پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
خوب آوردن. موافق میل آوردن. کارها بر اثر تقدیر موافق. (یادداشت مؤلف) ، تملق کردن. تملق گفتن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خوش آوردن بکسی، طبق میل او گفتن. تملق گفتن. برای تملق او گفتاری یا کرداری را بجای آوردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش آوردن
تصویر پیش آوردن
بحضور آوردن، بخدمت آوردن، بردن نزد کسی
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کردن: گر او نازش آرد من آرم نیاز مگر گردد از بنده خشنود باز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
ایجاد نعمت و رفاه کردن، شادی آوردن: کنون دانش و داد باز آوریم بجای غم و رنج ناز آوریم. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام آوردن
تصویر نام آوردن
شهرت یافتن مشهورگشتن معروف گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش خوردن
تصویر نوش خوردن
بلذت خوردن شاد خودردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
ليغلي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
Boil
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
bouillir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
кипятить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
끓이다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
ابالنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
ফুটানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
kuchemsha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
kaynamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
לרתוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
沸かす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
kochen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
उबालना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
mendidih
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
ต้ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
hervir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
bollire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
ferver
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
沸腾
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
gotować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
кип'ятити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
koken
دیکشنری فارسی به هلندی